به گزارش فاطر۲۴ ، همه حرف های قلنبه سلنبه درباره فرار مغزها شنیدیم ولی یه دوره ای برای من این موضوع تبدیل به مسئلهٌ شد!
چند سال پیش همای سعادت افتخار نشستن روی شونه ام رو پیدا کرد و با دو نابغه آشنا شدم نابغه واقعی ها؛ دو تا دختر خانم با یک عینک قلنبه و دماغ قلنبهتری که تاب نگه داشتن عینکشون رو داشته باشه، آشنا شدم.
تو عمرم همچین چیزایی نه دیده بودم و نه از کنارش رد شده بودم نه اینکه میدونستم اونا هم مثل ما غذا میخورن و میخوابن و راه میرن.
منم حس وطن دوستی ام غلغل کرد که آقا چه کنم اینا حیف نشن، پس به هرجا خودم رو کوبیدم و سرم رو از هر سوراخی فرو کردم، ببینم کجا نابغهها رو تحویل می گیرن؛ نبود که نبود که نبود.
مسئلهٌ رو از مهندس خداحافظ گرفته تا مدرسه و مکتب خونه گفتم از پرورش گل و گیاه و قارچ و دام و طیور تا استعدادهای درخشان و سخنرانانی که از چهار کلمه شون یکی رو نمی فهمم گفتم.
به برخی ایمیل زدم که همچین موجودات فضایی رو می شناسم تا به سیاره دیگه ای کوچ نکردن دریابیدشون، اونا هم برای سلامتی من و موفقیت این مخلوقات دعا می کردن و می نوشتن «پول مول یوخدو»!
یعنی همه می گفتن «پول مول یوخدوها»؛ منم دلم میخاست با نانچیگو و پنجه بوکس قدرت بدنی شون رو تست کنم و بگم مردک بزغاله مگه من گدا هستم؟ گدا ! ولی خب …
تو اعماق چشم خیلی ها زل زدم و از ترکی و فارسی دست شستم و گفتم «یا اخی اِفهم اَنَا پول نخواست»، فقط یه سوال، کجاااااا از نخبهها حمایت میکنه؟
بعد از چند ماه در اوج امیدواری و خوش وقتی، عین یه خانم جنتل وومن سنگین و رنگین نشستم سر جام و به این نخبهها گفتم غیر از ایالت ارومیه به ایالت دیگه ای فک نکنین؛ از نوک مداد فشاری و دفتر با طرح جناب خان، از بند کفش تا سنجاق سر، هر چی خواستین خودم یه تنه جور می کنم!
البته اینم بگم اون حضرات که میگفتن «پول مول یوخدو» حق داشتن، ولی از آنجایی که بنده هم هر موقع دستم رو تو جیبم میکنم فقط آسترش دستم میاد، پس ناگزیرم که گاهی شهر رو بترکونم و زرگری یا بانکی و جایی یورش ببرم تا بتونم پول یک خط کش ۲۰ سانتی رو براشون جور کنم.
حرف آخرم؛ نخبه ها مون رو دریابیم وگرنه یا می رن بیرون از مملکت و گم و گور و نقطه می شن یا همین جا پَـخمه می شن و به فنا می رن.
سونیا بدیع