به گزارش فاطر۲۴ ؛ مجموعه یادداشت های روایت روزگار یک خبرنگار نوشته سونیا بدیع از خبرنگاران قدیمی استان است که با نگاه طنز به وقایع و مسائل روز جامعه نگاه می اندازد و این موضوعات را به چالش می کشد ، در این یادداشت این بار او از زوایه جدیدبه موضوع گرانی ها و مشکلاتی که مردم در تهیه اقلام موردنیاز خود دارند نگاه کرده است.
وقتی پسته خندان اشکم را درآورد
امروز با بادی در غبغب، به یکی از فروشگاههای با کلاس ارومیه رفتم تا وعده های که به معده ام دادم عملی کنم و خودم را سورپرایز کنم! پس خریدی کردم که برای همچون من خیره کننده بود.
آنجا یک زن میان سال بود که یک دختر لاغر اندام و رنگ پریده همراه داشت، این زن وقتی چشمش به ارزاق افتاد چنان دگوگون شد گویا یک چیز میز عجیب الخلقه دیده است! فکر کردم الان داد و بیداد کرده و کمک می خواهد.
زن سرش را میچرخاند تا صاحب باشکوه آن خرید باشکوهتر را پیدا کند که متوجه من شد هاج و واج به من نگاه کرد، من هم دستم را به کلّه مبارک مالیدم نکند شاخ ماخ درآوردم که خوراکی های آدمیزاد بهم نمیاد!
بعد آن زن بدون آنکه چیزی بگوید، چادر رنگ و رو رفتهاش را تا زیر آرنج جمع کرد و گوشهاش را به دندان گرفت، شامپو و یک ماکارونی را داخل پلاستیک گذاشت.
در حالی که دخترش عینک ته استکانی را از چشمش برداشته و با آرنج اشک چشمهایش را پاک می کرد و نگاهش در ردیفهای لوازم التحریر گره خورده بود راه افتادند.
نمیخواهم رابینهود بازی دربیاورم بگویم که خریدم را به آنها هدیه کردم؛ ولی این هم در دلم ماند که بگویم، من خودم یک زنده فراری هستم و به خاطر توصیه طبیب میخورم تا ملک الموت سر به سرم نگذارد.
منم با تقلب زندهام و فرشته مرگ تا میاد شناسنامهام را باطل کند حواسش را پرت میکنم یک پسته میاندازم بالا و پروندهام را زیر میگذارم.
منم زمانی که اندازه یک کف دست بودم به حدی کم مصرف شدم که وقتی فوتم می کردن می لرزیدم و عطسه می کردم و مادرم در هزار سوراخ من را فرو می کرد تا سوژه خنده نشوم.
دلم میخواست مثل جانداران نشخوارکننده، خوراکی قبل از نزول اجلال به معدهام، به دهانم برمیگشت دوباره میجویدم و فیض میبردم!
خوشحال میشدم، اگر مثل پلیکان مدتی در کیسه زیر مـِنقارَم پستهها را نگه میداشتم تا ذوق کنم که هنوز دارمت!
الان که از ایستگاه شکم برگشتهام و کیفم کوک است باید در دلنوشتهام به امیدواری و بردباری دعوت کنم ولی میگویم دولت فخیمه شرمت باد!
نقل است که بهلول به خاطر سوار شدن بر مرکب خلیفه تنبیه میشود، هارون در مقام دلجویی برمیآید ولی بهلول میگوید برای تو گریه میکنم چون چند لحظه سوار مرکب شدم کتک خوردم تو هیچ به عاقبت خود میاندیشی؟!
سونیا بدیع