به گزارش فاطر۲۴، مجموعه یادداشت های روایت روزگار یک خبرنگار نوشته سونیا بدیع از خبرنگاران قدیمی استان است که با نگاه طنز به وقایع و مسائل روز جامعه نگاه می اندازد و این موضوعات را به چالش می کشد ، در این یادداشت این بار او از زوایه جدید به موضوع شهربازی ارومیه که مدتهاست از طرف مسئولین شهر قول بازگشایی و راه اندازی آن را می دهند نگاه کرده است.
چی چست گربه هم ندارد چه رسد به سفینه و موجود فضایی !
چند روز قبل به اتفاق دوستان به چی چست رفتیم چشمتان روز بد نبیند یک آن فک کردم به دارالاموات وارد شدم؛ حتی ورودیه میخواستند، البته حق داشتند چون فیلم سه بعدی با صدای دالبی دیجیتال میدیدیم، همین که در سکوت محض، میتوانستی به صدای تیک تاک قلب خودت و زوزه باد گوش جان بسپری، عالمی داشت!
به لطایف الحیل به جای ۷ هزار تومان، ۵ هزار تومان پول زور پیاده شدیم؛ افاضات شهردار که همه اضافات از آب درآمد چون نه سفینهای بود نه موجود فضایی، دریغ از یک بوفه هیهات از یک سایه خدادادی؛ فقط یک شیر آب بود که میشد بدون جوشاندن، داخل آن چایی ریخت.
وقتی حتی یک گربه نیست!
تازه؛ یک گربه نبود که به یاد کودکیهایم دنبالش بدوم و روحم شاد شود.
در این حین ضمن یادآوری صحبتهای شهردار ارومیه درباره «احداث شهر بازی مدرن»؛ به ذکاوتم احسنت میگفتم که حرفها باورم نشد وگرنه در این دارالاحزان سکته می کردم!
خبرنگار فیلمساز استان موسی الرضایی را که میشناسید؛ همان جوانی که به اتفاق کیهان انجامی، مدام مثل ماهی از دستمان لیز میخورد و دنبال جنجال میرود، مصاحبهای با شهردار کرده است که در این لحظات رعب آور در ذهنم ریکاوری میکردم:«دستگاههای مستهلک در شهربازی مدرن ارومیه»؛ عجب کلام موزونی!
«ارومیه ۲۰۲۰» چه غوغایی خواهد کرد؟!
در حالی که خورشید خانم با مغزم نیمرو میپخت و کله پاچه همه را بار گذاشته بود فکر میکردم «ارومیه ۲۰۲۰» چه غوغایی خواهد کرد؟! یا اینکه اگر خبرنگاری به میراث فرهنگی برود لابد ما را یک گروه گردشگری قالب میکنند شانس بیاوریم، خارجی جا نزنند که تحمل بلاد کفر برای من دردی است سخت و جانکاه!
همچنان تاکید میکنم گربه نبودها؛ نه واقعا گربهها کجا رحل اقامت گزیدهاند؟
وقتی روح چنگیرخان مغول قرین عذاب است
امشب هم به پارک گوللرباغی ارومیه رفتیم، آنجا هم از پارک معلم میاندوآب و چی چست ارومیه دست کمی نداشت، ضمن اینکه ردپایی از گربه آنجا نیز دیده نمیشد، یک باریکه آب یادآور جُغتای، وجود داشت.
جُغتایی که زمانی در آن بزرگترها با قلّاب و من با نایلون ماهی میگرفتم ولی الان آنجا توپ بازی میکنند مثل کارون، زاینده رود، دریاچه ارومیه!
فکر کنم روح چنگیرخان مغول قرین عذاب است چون که اسم پسرهایش تاتائو و جغتای را گور به گور میکنیم.
از چرخ و فلک های سرد دهه ۷۰ تا عروسک های بدقواره امروز
دهه ۷۰ پارک معلم میاندوآب در کنار تخمه فروشی و سوت بَلال، بساط چاقو، نانچیکو و پنجه بوکس هم بود ولی ارومیه از این موهبت بینصیب مانده است فقط سووشون و اشعار فروغ فرخزاد به چشم میخورد!
آن موقع به چرخ و فلکهای فسقلی پنج تومان میدادیم و سوار میشدیم فقط خودمان بودیم و آهن سرد؛ ولی الان روی هر صندلی یک عروسک زشت گذاشتند که بُز بُز به آدم نگاه میکند!
سفر اَخ است یا جیب مبارک خالی؟
در این پارک، کوه مانندی بود که تخیل نمودم از بالای آن یک آهو دوان دوان میآید و جای خالی گربهها را برای من پُر میکند ولی آنجا فقط محلی برای اجابت مزاج بود!
این تفریح دل انگیز من را به کودکیام برد که کارشناسان رنگارنگ در تلویزیون ظاهر شده و سخن میراندند که سفر چیه اصلا؟! همین که با یک زیرانداز پارک بروید همین یعنی شما خوشبختی!
اگر «ژن خوب» داشتم به جای گربه صاحب یک یوز ایرانی بودم
ارادت به گربه این موجود پشمالو در خانواده ما موروثی است، چه برادرانم که سرشان را میگیریم تهشان را ول میکنیم، میبینیم یک گربه بغل کرده میآیند، چه من که …
نمیدانم شاید اگر «ژن خوب» داشتم، به جای اینکه حسرت گربه داشته باشم، دنبال پلنگ ایرانی در شورهزارهای دریاچه ارومیه میدویدم.
خلاصه صدقه سَر دُوَل فخرالزمان و فروغ جهان از بَعید تاکنون، دنیای دِلشاد و مُفرحی داریم.
راستی؛ قانون جذب کار خودش را کرد، یک گربه دیدم ولی حیف تصادفی و علیل بود.
سونیا بدیع